نه!
این متن عاشقانه نیست . اصلا می خواهم توی همین چند خط تکلیفم را با خودم بنویسم . نه! هیچ عشقی در کار نیست . حالا هی من بیایم از شیشه ی توی خرداد، باران گرفته بنویسم یا دست زیر چانه و چشم های خیره مانده به حیاط و اصلا هر چه چشم ، هر چه سیاه یا هر رنگ دیگر و چشم سفیدی من که هیچ وقت به دل بی پیرم برنخورده که عاشق یک نفر بودن را عاشق یک نفر بودن بدانم .
عاشق که شدم و اصلا عاشق هر زنی که شدم ، انگار بی پایه دنبال کسی می گشتم که آدم قبلی را نفی کند . همیشه هم هرچقدر عاشقانه نوشتم که گریه کردم بی خواب برای کسی ، حتما خنده کرده بودم با یکی دیگر و دست کشیده بودم به ران های دیگری .
نه! قبول نیست . بیایید از اول برگردیم . هیچ کس حق ندارد از این خط های بی پیرایه برای خودم ، ناراضی باشد .
به تو ! که حالا هر کسی هستی یا هر کسانی که هستید .
بعد از این دیگر یاد گرفتم عاشقانه ننویسم . که مرده بودی و مرده بودند و مرده بودم و مرده به تمام صرف ها . که اینکه بعد از کشتن هزارتا آدم نا یکجور ، دیگر دلم نمی خواست به کسی بگویم " دوستت دارم ".
نه! من دیگر یاد گرفتم که مرده ام توی وجودی که از همه ی زن ها پا به فرار می گذارد تا عشق همیشه در جریانش باشد . می خواهم لااقل کشته باشم ات . یا کشته باشمتان . می خواهم لااقل تا همیشه ای که فکرم قد نمی دهد ، برای هیچ زنی عاشقانه ننویسم تا تمام نشود هر چه که عشق نام دارد و به هیچ آدمی بند نمی شود .
برای همین بود اگر می خواستم کسی حرفی بزند یا نزند . برای همین بود که شاید چند سال هی نوشتم . دستم دیگر به هیچ دامنی گیر نمی کند تا تمام نشود . و همیشه در حین همین تمام شدن است که جوهر خودکارم تمام نمی شود . ساده تر که بگویم می شود اینکه پا به فرار که نه ، می دوم تا جایی که هیچ زنی را دوست نداشته باشم تا این دوست داشتن و عشق در جریان باشد . ادامه داشته باشد و هیچ متن عاشقانه ای در کارش نباشد .
قبول کن ! یا قبول کنید که اگر دستم به هیچ جا نمی رسد ، معنی اش این نیست که دست هام را بگیرم بالا و بگویم " خلاص . شما بردید . من عاشق شما هستم . " من بودن برای من ، گرفتن تصمیمی بود که تا خودکارم را زمین گذاشتم تمام شد و آن ، این بود که دیگر از دست هیچ زنی آب نمی خورد خودکارم .
نه ! دیگر هیچ متن عاشقانه ای از کمر هیچ قلمی پایین نمی ریزد .